بلیط خواب ابدی...!!!!
سلام دوستان با عرض شرمندگی خیلی خیلی ببخشید بخدا شرمنده اما حالم از هرچی پسره به هم میخوره لطف کنید شما آقا پسرا شماره نذارید تا الان تحمل کردم و عموی نکردم اما از امروز شرمنده همتونم و شماره ها رو عمومی میکنم دیگه گله نکنید...!! لطفا نظر یادتون نره... موقع برگشتن من سریع نشستم تو ماشین که با نیما هم کلام نشم و چشمم تو چشمش نیفته دیگه واقعا ازش متنفر بودم نمیخواستم سر به تنش باشه بیچاره سهند چقدر حرف بد پشت سرش زدم وای دلم میسوزه براش بیچاره کاری نکرده و اینقدر ازش کینه به دل گرفتم حالا که اینطور شد منم سهند و تحویل میگیرم که نیما از حسادت بمیره تا چشش در بیاد...حقشه پسره............!؟ با این فکرا سر کردم تا رسیدیم خونه و رفتم تو اتاق و دراز کشیدم و به اتفاقات امشب فکر میکردم که نیما بازم زنگ زد برداشتم گفتم چیه چی میگی نکنه بازم حرفی مونده که نزدی؟؟؟؟دیگه حوصله ندارم چرا با من اینجوری میکنی مگه چیکارت کردم من که کاری به تو ندارم...سکوت کرد و هیچی نگفت منم گفتم اگه حرفی نداری چرا زنگ میزنی؟؟؟؟گفت چته چرا داد میزنی من فقط میخواستم بدونی دوستت دارم من که نمیدونستم اینجوری میشه بخدا من نییتم خوب بود من دوستت دارم ستاره تو چرا با خودت اینجوری میکنی اگه واقعا منو نمیخوای و مشکلت منم بگو تا برم و راحتت بذارم اگه بخاطر این اتفاقاته که تو این مدت پیش امده یه فرصت بده تا جبران کنم بخدا من قصد بدی نداشتم...همینجور که به حرفاش گوش میدادم اشکم میریختم دیگه تحمل نداشتم بغضم ترکیده بود و گریه ام بند نمیومد با اینکه بی صدا گریه میکردم نیما متوجه شد و گفت ستاره گریه میکنی؟؟؟؟گفتم نه مگه بیکارم گفت میدونم داری گریه میکنی من صدای ستاره شادو شنگول رو اگه نتونم تشخیص بدم که دیگه اسمم نیما نیست...گفتم که گریه نمیکنم حالا بس کن نیما با ناراحتی گفت ستاره اینجوری منو از خودت نرنجون چرا منطقی نیستی یه کم به حرفام فکر کن یه کم به دلیلام گوش کن شاید قانع بشی... گفتم نیما خوابم میاد کاری نداری...؟یه مکث کرد و گفت باشه برو بخواب اما فردا باید به حرفام گوش بدی باشه؟؟گفتم باشه و خواستم قطع کنم که گفت میبوست...خواب های خوش ببینی...منم قطع کردم و با خودم گفتم عجب این پسر پررو هست و چشمامو بستم... حدودساعت11بیدار شدم اما هنوزم خسته بودم گوشیمو برداشتم دیدم نیما کلی زنگ زده و من متوجه نشدم و اس داده وای خدا چقدر اس داده حافظه گوشیم پر شده داده بود گوشی رو جواب بده...چرا برنمیداری...مگه دیشب قول ندادی...جوابمو بده...ستاره...تو رو خدا...من سرکوچه تو ماشینم...این آخرین اس رو که خوندم از جام پریدم یه آبی به صورتم زدم و متوجه شدم کسی خونه نیست خیلی عجیب بود آخه اگه قرار بود مامان بره بیرون یه چیزی میگفت...گوشی رو برداشتم و به مامان تلفن کردم گفت موقع بیرون اومدن بهم گفته اما من گیج خواب بودم متوجه نشدم خونه مریم خانم بود واسه پسرش آش پشت پا درست میکردن همه خانم های همسایه رفتن کمک...یه زنگ زدم نیما و گفتم خواب بودم اونم گفت وای خدا تا الان؟؟؟؟گفتم من دو روز دیگه باید سر صبح پاشم برم مدرسه چشمت نمیبینه یه روز بخوابم؟؟؟ نیما خندیدو گفت بابا قبول من اشتباه کردم .گفتم بهش حسی ندارم و دیگه تماس نگیره...خیلی ناراحت شد اما با این همه خرابکاری نمیتونستم بهش فکر کنم اونم به ادمی که از بچگی قصد جونمو داشته خیلی دلیل آورد واسه بودنمون با هم اما من قبول نداشتم و گفتم واسه این حرفا وقت ندارم و بهش حسی ندارم اونم قبول کرد مزاحمم نشه... دو روز تعطیلی تموم شد و بازم درس و مشق مدرسه و خودمو کلا با این درس ها سرگرم کرده بودم و نفهمیدم چطور چندماه گذشت و خبر عقد سهند و کیمیا رو شنیدم اخرهفته جشن میخواستن بگیرن...با اینکه حالم گرفته شد اما واسشون خوشحال شدم اخه همدیگرو دوست داشتن و کیمیا هم با من رفتارش خوب بود و دوستش داشتم. وااااااااااااااااااای خدای من چه باغ بزرگی چه جقدر خرج کردن خدامیدونه واااااااای توقع دیدن اینو دیگه نداشتم نیما بود که با لبخند داشت به سمت ما میومد بعد از کلی تحویل گرفتن و و و...تعارف کرد بریم بشینیم سر میز ما هم اول رفتیم با اقوام درجه یک حال احوال کردن و بعدش تبریک و ...که آقا داماد اومد وااااااای چه باحال شدی سهند.نیما هم گفت تبریک میگم شازده دست راستت رو سر ما هم بکش سهندم محکم زد تو سرش گفت حالا شاید یکی خنگ بشه و با تو ازدواج کنه و کلی خندیدن....سهند گفت شرمنده من باید برم دنبال کیمیا و رفت سلام دوستای بی وفا خوبه خواهش کردم نظر بدید اما محلمم نگذاشتید واقعا که خیلی لوس هستید ازتون دلخورم.... خلاصه نیما بعد از کلی من من کردن گفت یادته اون اولا که ما امده بودیم گفتی سهند بهت اس داده بود و گفته دوستت داره ؟ گفتم ول کن نیما دوست ندارم دوباره بهش فکر کنم بیخیال دیگه و اونم گفت ستاره بذار حرفمو بزنم تا حالا به من اس دادی یا زنگ زدی؟؟؟؟گفتم نه اصلا من شماره تو رو ندارم گفت خب به سهند چی؟؟؟؟گفتم همون موقع ها آره اما دیگه نه گفت الان یه زنگ بزن رو گوشی سهند گفتم نه گفت بزن میگم نه نیار منم با ترس و لرز شمارشو گرفتم و هم زمان گوشی نیما هم زنگ خورد اما جواب نمیداد گفتم گوشیتو جواب بده گفت شارژ داری گفتم اره چرا این سهند جواب نمیده گفت ستاره تو چرا اینقدر گیجی؟؟؟منظورشو متوجه نشدم و گفت باز زنگ بزن و زدم گوشی نیما بازم زنگ خورد و گوشیشو گرفت روبروی من و گفت این شماره رو میشناسی؟؟؟؟منم یه نگاه انداختم و 09178817...وای این که شماره منه نیما تو هنوز گوشی سهند رو بهش ندادی؟؟؟؟؟؟گفت این گوشی منه گفتم منظورم خطه سهند بود گفت خط هم مال منه ساکت شدم و نگاش کردم هنوز گیج بودم و نمیفهمیدم چی شده گفتم یعنی چی؟؟؟؟؟گفت اون روز که بهت اس دادم تو فکر کردی سهنده منم خواستم یه روز اذییتت کنم و بعد بگم کی هستم اما خودت باعث شدی لو ندم و ...اون روز سر قرارم قرار گذاشته بودم که بهت بگم منم نه سهند اما باز متوجه نشدی و دیگه هم ندیدمت البته همه جا باهات بودما اما تو متوجه نمیشدی و بعدشم که شمارتو عوض کردی وهرچی زد خاموش بودی ...دیگه مغزم کار نمیکرد یه بغزی راه گلومو بسته بود حرفی نزدم و بلند شدم و رفتم پیش بقیه هرچی صدام کرد جوابش ندادم زنگ میزد روگوشیم جواب نمیدادم و گیج بودم نمیدونید چه حالی شدم ... هر کس بتونه حرف نیما رو حدس بزنه یه جایزه پیش من داره... حدس بزنید و کارت شارژ جایزه بگیرید... وااااای نیما کاش میشد1ساعت تمام سوار چرخ و فلک شد چه حالی میده و...بالاخره بعدازکلی انتظارو سرپاوایسادن نوبت ما هم رسید و سوار شدیم نیما هم پولش و حساب کرد و سوار شد واااااااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نمیدونی نیما چندوقته سوارنشدم و چند دور که زد دیگه هردو ساکت شدیم و دوروبرمون و نگاه میکردیم که چشمم به سهند افتاد و گفتم نیما این سهندم بد مارمولکیا معلوم نیست مخ کی رو به کار گرفته... نیماهم از مارمولک گفتن من زد زیر خنده و گفت تو هنوز تو فکرشی؟؟؟؟؟یه کم فکر کردم دیدم نه اصلا دیگه برام مهم نیست و گفتم راستش بخوای اصلا انگار که نه انگار سهندی وجود داشته برام بی اهمییته نیما باورش نمیشد خودم هم همینطور و حس واقعییم بود و کاریشم نمیشد کرد و نیما خیلی تعجب کرده بود و سکوت کرد و منم خودخوری میکردم که حتما داره با خودش میگه دختره چقدر بی خوده و به همین راحتی پسره رو بیخیال شدو و و ...وای کاش نگفته بودم آبروم رفت دیگه روم نمیشه تو چشاش نگاه کنم حالا چیکار کنم؟؟؟تو فکر و خیال خودم بودم که نیما گفت ستاره یه چیز بگم؟؟؟؟منم که میدونستم میخواد بگه چرا اینقدر ساده از سهند دل کندم گفتم بله بپرس...مکث کردنش داشت منو میکشت و آخرشم گفت باشه بعدا الان بذار خوش باشیم و بعد که دورمون تموم شد رفتیم بستنی گرفتیم و یه گوشه نشستیم و خواستم بستنیمو بخورم که نیما گفت ستاره نظرت درمورد من چیه؟؟؟گفتم راستش قبلا خیلی بدم میومد ازت اما حالا میبینم اونقدرام که فکر میکردم بد نیستی و امیدوارم بهترم بشی و بتونم تو مشکلات ازت کمک بگیرم و اونم سکوت کرد و منم نمیدونستم چرا اینقدر نیمای شر و شیطون ساکته و حرف نمیزنه تا اینکه گفت ستاره میخوام یه اعتراف کنم!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟منم با اون چشای پر از سوال ماتم برده بود.... حالا شما حدس بزنید اعتراف نیما چی بود...؟؟؟؟؟؟؟؟ منتظرما...نظر یادتون نره لطفا... دلم بدجور گرفته با نظراتتون خوشحال کنید...مرسی