بلیط خواب ابدی...!!!!
همیشه به یه بهونه ای ازخونه میزدم بیرون که اگه امدن من نباشم و یا خواستیم بریم خونشون من نرم...آخرای تابستون بود شهریورماه که پری تماس گرفت و گفت میان و بعدش باهم میریم بیرون اما هربهونه ای برای مامان آوردم قانع نشدو گفت حتما بایدباشم چون همیشه میگن ستاره کجاست و خسته شده از بس گفته نیست و.......... خلاصه عصر پری و شوهرش و بچه اش امدن خوشحال شدم که سهند باهاشون نیست اا خوشحالیم زیادطول نکشیدوسهند از راه رسید نیما هم باهاش بود جاتون خالی پررو همچین سلام علیکی راه انداخت که انگارکه نه انگار با من چیکارکرده من فقط گفتم سلام و نشستیم ازموقع ای که نشست دهنشوباز کرد و اونقدر فک زد که سرمون داشت میترکید نیما که ساکت نشسته بود فکرکنم نیما به جای اون داشت خجالت میکشید...بعدشم که تصمیم گرفتن بریم پارک و ماشین ما که تعیرگاه بود آخه بیچاره مریض شده بود...مامان و بابا که با پری و شوهرش رفتن منم گفتن با ماشین سهند با نیما و سهندبرم دیگه داشتن روانیم میکردن منم ساکت وایسادم اونا که حرکت کردن و رفتن من موندم و نیما و سهند ولی من سوار نشد هرچی سهندگفت سوارشو نشدم نیما امد پیشم و گفت سوارشو تا زودتر بریم گفت من تو ماشین سهندنمیام نیا هم اونقدر قس دادتا سوار شدم و راه افتادیم سهند هم صدای ضبط رو اونقدر برده بود بالا که سر درد گرفت هرچی میگفتم کمش کن گوش نمیداد منم به نیما گفتم نیما کمش کن و اونم کمش کرد و سهند گفت اه چرا کم میکنی شما اصلا پایه نیستید کیمیا ازهمتون بهتره کاش الان اینجا بود اه ....من موندم که چه راحت جلو من اسم یکی دیگه رو میاره نیما هم متوجه سکوتم شدو نگاهم میکرد و منم با اینکه اشکم داشت در میومد مثل یه سنگ نشستم و هیچی نگفتم وقتی رسیدیم پیاده شدم بعداز کلی چرخ زدن مامان و....رو پیدا کردیم پیتزا گرفته بودن منم دوست نداشتم و نخوردم و تازه وسط خوردنشون پری متوجه شدکه من پیتزا دوست ندارم و نیمای بیچاره پاشد رفت واسم ساندویچ گرفت و خوردم و کلی ذوق کردم که نیما بهم توجه میکنه و باعث حسادت سهندمیشه اما اصلا سهندتوجه هم نمیکرد بهدهم رفتیم سوار تاب و سر سره شدیم که نیما امدو منو که دید سوار سرسره شدم زد زیر خنده و گفت مگه بچه شدی؟؟؟؟؟؟بیا بریم چرخ و فلک و منم که خیلی دوست داشتم رفتم و گفتم کاش میشد یه ساعت سوار میشدیم و پیادمون نمیکرد نیما گفت بچه پری رو بدمش که میترسه و نمیشه بردش بعد میریم من بچه رو تحویل ماانش دادم و گفتم میریم سوار وسایل برقی بشیم و رفتیم و نیما گفت ستاره زیاد خودتو بخاطر سهند اذییت نکن من ناراحت میشم و باعث عذابمه منم گفتم نه دیگه بهش فکر نمیکنم جاتون خالی سهند فقط گوشی در گوشش بود و با دوست دختراش فک میزدو تو پارک قدم میزد منم با نیما رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم....