بلیط خواب ابدی...!!!!
فرداش خودمو تو اتاق زندانی کردم گوشیمم خاموش و همینطور ادامه دادم تا مامان گیر داد چرا گوشیت خاموشه و منم گفتم مزاحم دارم...هر روز یا من پیش فاطی بودم یا اون پیش من و به همین طریق16روز گذشت چند بارم پری امد خونه ولی کسی دیگه نبود و منم خیالم راحت بود و خونشونم نمیرفتم که چشمم به چشم سهند بیفته وای که چقدر حالم بد بود دلم ازش گرفته بود آخه از سهند انتظار نداشتم ... فاطی سرمو با کارای الکی گرم میکردو منم دل به همین چیزا خوش کردم و تابستونم داشت تموم میشد یه بارم از پری شنیدم سهند مغازه زده و نیما هم کنکورو خوب داده و دانشگاه قبول شده رشته کامپیوتر و میخواد بره آخه مخ کامپیوتره و کشته مرده این رشته است و دانشگاهشم خوبه ...یه جورای واسش خوشحال بودم و یه جورای هم ناراحت چون دلم واسه اذییتاش تنگ میشدو حتی بافکرکردن بهشم باعث میشد دلم بگیره... هی گفتم خیلی نفهمی چرا تو کار همه دخالت میکنی تو مگه خوشت میاد بقیه به وسایلت دست بزنن و تو کارات دخالت کنن حالا حتما همه میدونن من به سهند اس میدادم آبرومو بردی بدبختت میکنم بخدا ازت نمیگذرم وای به حالت اگه به کسی بگی امروز با سهند قرار داشتم و...پررو فقط نگام میکردو هیچی نمیگفت یه نفس عمیق کشیدم و با اخم نگاش کردم و خواستم از ماشین پیاده بشم که درا رو قفل کرد قلبم تندتند میزد گفتم الانه که بگیرتم به باد کتک خیلی ترسیده بودم و گفتم چیه؟؟؟چرادرو قفل کردی؟؟؟بازکن میخوام برم...!!! فقط نگام میکرد مرده شور چشاش ببرن که نمیشد چشم توچشمش هم شد بیشتراز5ثانیه ناخواسته سرت و میندازی پایین و نمیشه نگاش کرد سرم و انداختم پایین و گفت آروم شدی؟؟؟گفتم بله بگو میخوام برم...یه نفس عمیق کشیدو گفت چند وقته با سهندی؟؟؟؟؟گفتم چی؟؟؟؟گفت ساکت باش و فقط جواب بده... گفتم چندوقته؟؟؟همون روزای که خونمون بودیدخودش اس دادو... شمارت از کجا آورد؟؟؟؟نمیدونم شاید از گوشی مامان و بابا برداشته... دوستش داری؟؟؟؟ چه ربطی داره؟؟؟؟ گفتم فقط جواب بده!!! خب سهند پسرخوبیه آقاست باشخصیته و البته مهمتر از همه خیلی هم دوستم داره زد زیر خنده گفت چه جوری دوستت داره؟؟؟؟؟مثل چی؟؟؟؟؟ گفتم منظورت چیه؟؟؟؟ گفت مثل یه شریک واسه زندگی یا مثل یه دوست؟؟؟؟یا یه خواهر؟؟؟؟؟؟ سکوت کردم و ندونستم چی بگم. باز گفت مثل چی؟؟؟؟ بلند گفتم نمیدونم... زد زیر خنده مثل شیطون میخندید اه اه اه چقدر بدم میومد از این مدل خنده ها... گوشی رو برداشت و شماره گرفت زد رو بلندگو و گفت ساکت باش و فقط گوش بده منم ساکت نشستم و فقط گوش داد که بدونم چیکارمیخواد بکنه...پری گوشی رو برداشت الو...!!! سلام چطوری پری جان سهند خونه است؟؟؟ سلام آره خونه است کارش داری؟؟؟؟ آره لطف میکنی گوشی بهش بدی؟؟؟ آره الان میبرم تو اتاقش تو هم دیگه بیا خونه بارون شدیده رانندگی خطرناکه کاری بامن نداری؟؟؟ نه ممنون خداحافظ خداحافظ صدای سهندو شنیدم که گفت الو؟؟؟؟ سلام سهند چه خبر؟؟؟ سلام آقا نیما خوبی؟؟؟خبرسلامتی ببین سهند چندتا سوال میپرسم بدون سوال کردن فقط جواب بده باشه؟؟؟؟ باشه چشم میخوام نظرت و درمورد ستاره بدونم...!! ستاره؟؟؟؟ آره خوبه...دختر خوبیه که...اما فقط فکر کنم چشم دیدن تو رو نداشته باشه بچه پررو گفتم فقط جواب سوالموبده چشم آقا نیما... خوبه من که میگم از سرتم زیاده پررو.....خب دوستش هم داری؟؟؟؟ آره مگه میشه دوستش نداشت؟؟؟ چه دوست داشتنی؟؟؟ ای بابا جای خواهری دیگه من منظور بدی نداشتم فقط میخواستم بدونم واسه زندگی میخوایش؟؟؟یانه؟؟؟؟ سکوت کردو بعدگفت نیما حالت بده ها چرت و پرت نگو ارزونی خودت منم دیگه تحملم تموم شدو اشکم در آمدو بلند گفتم خیلی نامردی... آشغال... نیما سریع گوشی رو قطع کرد و نگذاشت هرچی لیاقتشه رو بارش کنم حالا دیدی دوستت نداره یعنی داره اما فقط جای خواهری پس چرا بازیم داد چرا بهم زنگ زد چرا منو وابسته کرد من عاشق سهندی شدم که بهم محبت میکرد نه این سهندی که الان این حرفا رو میزد حالا گریه نکن بعدا با هم حرف میزنیم الان دیرت شده میرسونت خونه منم ساکت بودم و جلو اشکامو میگرفتم که هم میرم خونه ضایع نباشم و هم دوست نداشتم جلو نیما اشک بریزم سر کوچه که رسیدیم گفت بهتری؟؟؟ گفتم بله و ممنون که قیافه واقعی سهندو رو کردی هیچی نگفت... خداحافظی کردم و رفتم بارون دیگه بند آمده بود رفتم تو خونه و گفتم خونه فاطی بودم و باتاکسی آمدم و بعد خستگی رو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم و کلی گریه کردم تا خوابم برد... عصرلباسامو پوشیدم و راه افتادم طرف خونه فاطی که نم نم بارون هم شروع شد وااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااا....!؟هوا دونفره است ن چرا تنها قدم میزنم؟؟؟؟آخ که این فاطی هم هروقت بهش نیاز داری نیست...خلاصه رفتم خونه فاطی و مخ فاطی رو میخواستم بزنم که بیاد باهام سر قرار اما مگه رضایت میداد!!!!گیری داده بود عجییییییییییییییییییییب...!!!میگفت اگه به جای سهندبا نیما قرارداشتم میومد اما چون سهنده نمیاد حالا خوبه نه سهندو دیده نه نیما... با یه حال خرابی زدم از خونشون بیرون و راه افتادم طرف باغ ملی و رو نیمکت نشستم اما نیم ساعت گذشت و خبری از سهندنشد زنگ میزدم رد میدادمنم اس دادم که چرانمیای؟؟؟؟گفت صبرکن میام و من صبرکردم اما20دقیقه گذشت و خبری نشد ایندفعه دادم اگه تا10دقیقه دیگه نیای من میرم خونه اونم جواب نداد و نم نم بارونم تبدیل شده بودبه بارون شدیدکه سهند اس داد من امد کنار پارکم بیا تا خیس نشیم منم عصبانی رفتم طرف ماشین و سوار شدم تا درو بستم و چشمم به چشش افتادمخم هنگ کرده و اونم با لبخندگفت سلام عزیزم منم بعد از چند دقیقه که مخم به کار افتاد گفتم نیما تو اینجا چیکارمیکنی؟؟؟؟؟؟ سهندکجاست به چه حقی امدی اینجا با اجازه کی اس ام اس های سهند و میخونی و و و.... سلام دوستای عزیزم اصلا حالم خوب نیست حتی حوصله نوشتن هم ندارم که ادامه ماجرا رو بنویسم خیلی خسته ام بخدا شرمنده هروقت حالم خوب شد میام و مینویسم دارم داغون میشم دیگه تحمل ندارم اونقدر خسته ام که حاضرم بمیرم و راحت بشم...سر درد میکنه از درد گریه میکنم اما سرم بدتر میشه دلیلش همین گریه هاست خیلی داغونم خیلی حالم بده خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....چرا همیشه من باید زجر بکشم چرا من؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟