بلیط خواب ابدی...!!!!
وااااای نیما کاش میشد1ساعت تمام سوار چرخ و فلک شد چه حالی میده و...بالاخره بعدازکلی انتظارو سرپاوایسادن نوبت ما هم رسید و سوار شدیم نیما هم پولش و حساب کرد و سوار شد واااااااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نمیدونی نیما چندوقته سوارنشدم و چند دور که زد دیگه هردو ساکت شدیم و دوروبرمون و نگاه میکردیم که چشمم به سهند افتاد و گفتم نیما این سهندم بد مارمولکیا معلوم نیست مخ کی رو به کار گرفته... نیماهم از مارمولک گفتن من زد زیر خنده و گفت تو هنوز تو فکرشی؟؟؟؟؟یه کم فکر کردم دیدم نه اصلا دیگه برام مهم نیست و گفتم راستش بخوای اصلا انگار که نه انگار سهندی وجود داشته برام بی اهمییته نیما باورش نمیشد خودم هم همینطور و حس واقعییم بود و کاریشم نمیشد کرد و نیما خیلی تعجب کرده بود و سکوت کرد و منم خودخوری میکردم که حتما داره با خودش میگه دختره چقدر بی خوده و به همین راحتی پسره رو بیخیال شدو و و ...وای کاش نگفته بودم آبروم رفت دیگه روم نمیشه تو چشاش نگاه کنم حالا چیکار کنم؟؟؟تو فکر و خیال خودم بودم که نیما گفت ستاره یه چیز بگم؟؟؟؟منم که میدونستم میخواد بگه چرا اینقدر ساده از سهند دل کندم گفتم بله بپرس...مکث کردنش داشت منو میکشت و آخرشم گفت باشه بعدا الان بذار خوش باشیم و بعد که دورمون تموم شد رفتیم بستنی گرفتیم و یه گوشه نشستیم و خواستم بستنیمو بخورم که نیما گفت ستاره نظرت درمورد من چیه؟؟؟گفتم راستش قبلا خیلی بدم میومد ازت اما حالا میبینم اونقدرام که فکر میکردم بد نیستی و امیدوارم بهترم بشی و بتونم تو مشکلات ازت کمک بگیرم و اونم سکوت کرد و منم نمیدونستم چرا اینقدر نیمای شر و شیطون ساکته و حرف نمیزنه تا اینکه گفت ستاره میخوام یه اعتراف کنم!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟منم با اون چشای پر از سوال ماتم برده بود.... حالا شما حدس بزنید اعتراف نیما چی بود...؟؟؟؟؟؟؟؟ منتظرما...نظر یادتون نره لطفا... دلم بدجور گرفته با نظراتتون خوشحال کنید...مرسی