علیرضا طلیسچی – قرار نبود
مرجع کد آهنگ : روزفان

فکرشم نمیکردم اینو بگه... - بلیط خواب ابدی...!!!!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بلیط خواب ابدی...!!!!

موقع برگشتن من سریع نشستم تو ماشین که با نیما هم کلام نشم و چشمم تو چشمش نیفته دیگه واقعا ازش متنفر بودم نمیخواستم سر به تنش باشه بیچاره سهند چقدر حرف بد پشت سرش زدم وای دلم میسوزه براش بیچاره کاری نکرده و اینقدر ازش کینه به دل گرفتم حالا که اینطور شد منم سهند و تحویل میگیرم که نیما از حسادت بمیره تا چشش در بیاد...حقشه پسره............!؟

 با این فکرا سر کردم تا رسیدیم خونه و رفتم تو اتاق و دراز کشیدم و به اتفاقات امشب فکر میکردم که نیما بازم زنگ زد برداشتم گفتم چیه چی میگی نکنه بازم حرفی مونده که نزدی؟؟؟؟دیگه حوصله ندارم چرا با من اینجوری میکنی مگه چیکارت کردم من که کاری به تو ندارم...سکوت کرد و هیچی نگفت منم گفتم اگه حرفی نداری چرا زنگ میزنی؟؟؟؟گفت چته چرا داد میزنی من فقط میخواستم بدونی دوستت دارم من که نمیدونستم اینجوری میشه بخدا من نییتم خوب بود من دوستت دارم ستاره تو چرا با خودت اینجوری میکنی اگه واقعا منو نمیخوای و مشکلت منم بگو تا برم و راحتت بذارم اگه بخاطر این اتفاقاته که تو این مدت پیش امده یه فرصت بده تا جبران کنم بخدا من قصد بدی نداشتم...همینجور که به حرفاش گوش میدادم اشکم میریختم دیگه تحمل نداشتم بغضم ترکیده بود و گریه ام بند نمیومد با اینکه بی صدا گریه میکردم نیما متوجه شد و گفت ستاره گریه میکنی؟؟؟؟گفتم نه مگه بیکارم گفت میدونم داری گریه میکنی من صدای ستاره شادو شنگول رو اگه نتونم تشخیص بدم که دیگه اسمم نیما نیست...گفتم که گریه نمیکنم حالا بس کن نیما با ناراحتی گفت ستاره اینجوری منو از خودت نرنجون چرا منطقی نیستی یه کم به حرفام فکر کن یه کم به دلیلام گوش کن شاید قانع بشی... گفتم نیما خوابم میاد کاری نداری...؟یه مکث کرد و گفت باشه برو بخواب اما فردا باید به حرفام گوش بدی باشه؟؟گفتم باشه و خواستم قطع کنم که گفت میبوست...خواب های خوش ببینی...منم قطع کردم و با خودم گفتم عجب این پسر پررو هست و چشمامو بستم...

حدودساعت11بیدار شدم اما هنوزم خسته بودم گوشیمو برداشتم دیدم نیما کلی  زنگ زده و من متوجه نشدم  و اس داده وای خدا چقدر اس داده حافظه گوشیم پر شده داده بود گوشی رو جواب بده...چرا برنمیداری...مگه دیشب قول ندادی...جوابمو بده...ستاره...تو رو خدا...من سرکوچه تو ماشینم...این آخرین اس رو که خوندم از جام پریدم یه آبی به صورتم زدم و متوجه شدم کسی خونه نیست خیلی عجیب بود آخه اگه قرار بود مامان بره بیرون یه چیزی میگفت...گوشی رو برداشتم و به مامان تلفن کردم گفت موقع بیرون اومدن بهم گفته اما من گیج خواب بودم متوجه نشدم خونه مریم خانم بود واسه پسرش آش پشت پا درست میکردن همه خانم های همسایه رفتن کمک...یه زنگ زدم نیما و گفتم خواب بودم اونم گفت وای خدا تا الان؟؟؟؟گفتم من دو روز دیگه باید سر صبح پاشم برم مدرسه چشمت نمیبینه یه روز بخوابم؟؟؟ نیما خندیدو گفت بابا قبول من اشتباه کردم .گفتم بهش حسی ندارم و دیگه تماس نگیره...خیلی ناراحت شد اما با این همه خرابکاری نمیتونستم بهش فکر کنم اونم به ادمی که از بچگی قصد جونمو داشته خیلی دلیل آورد واسه بودنمون با هم اما من قبول نداشتم و گفتم واسه این حرفا وقت ندارم و بهش حسی ندارم اونم قبول کرد مزاحمم نشه...

دو روز تعطیلی تموم شد و بازم درس و مشق مدرسه و خودمو کلا با این درس ها سرگرم کرده بودم و نفهمیدم چطور چندماه گذشت و خبر عقد سهند و کیمیا رو شنیدم اخرهفته  جشن میخواستن بگیرن...با اینکه حالم گرفته شد اما واسشون خوشحال شدم اخه همدیگرو دوست داشتن و کیمیا هم با من رفتارش خوب بود و دوستش داشتم.

وااااااااااااااااااای خدای من چه باغ بزرگی چه جقدر خرج کردن خدامیدونه واااااااای توقع دیدن اینو دیگه نداشتم نیما بود که با لبخند داشت به سمت ما میومد بعد از کلی تحویل گرفتن و و و...تعارف کرد بریم بشینیم سر میز ما هم اول رفتیم با اقوام درجه یک حال احوال کردن و بعدش تبریک و ...که آقا داماد اومد وااااااای چه باحال شدی سهند.نیما هم گفت  تبریک میگم شازده دست راستت رو سر ما هم بکش سهندم محکم زد تو سرش گفت حالا شاید یکی خنگ بشه و با تو ازدواج کنه و کلی خندیدن....سهند گفت شرمنده من باید برم دنبال کیمیا و رفت 

 


نوشته شده در جمعه 92/1/16ساعت 1:8 صبح توسط | نظرات ( ) |