بلیط خواب ابدی...!!!!
ظهر همه خوابیدن جز من و سهندونیما من که هیچوقت جز مواقعی که از کله در برم نمیخوابم اما اونا رو خدا میدونه چرا نخوابیدن... من رفتم ظرفا رو بشورم چون احساس راحتی نمیکردم کنارشون آخه منم دختر کم روووووووووووووو....! اونقدر تو فکر نیما و سهند بودم که هیچی از دور و برم متوجه نمیشدم یه لحظه صدای نیما رو شنیدم که گفت چیکار کردی؟؟؟؟ دیدم دستم پره خونه اونقدر تو فکر بود که دستمو بریده بودم موقع شستن چاقو و نفهمیده بودم تا دیدم دردش امد سراغمو نا خواسته گفتم آآآآآآآآخ...نیما هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت شتر خون خودشو دید...منم فقط گفتم بی ادب...نمیدونم کم آورد یا حرف من جواب نداشت آخه هیچی نگفت و رفت...هرچی با هم بد باشیم حق نداشت بی تفاوت بره هرکی بود یه کم ناراحت میشد لااقل...همش به این فکر میکردم که اگه سهند جای نیما بود چطوری برخورد میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه هو یه دست آمد جلو و یه دستمال رو بهم داد منم با ذوق گرفتمو گفتم مرسی و تا دیدم نیماست حالم گرفته شد آخه فکر میکردم سهنده...خلاصه با یه لبخند رو لباش رفت.... عصر هم بعد از چای ومیوه و شیرینی تصمیم گرفتن یه سر برن شاه چراغ بعدشم برن خونه هایی که صبح سهند دیده بود و ببینن و بپسندن و ان شاا...برن خونه خودشون و ما هم یه نفس راحت بکشیم...وقتی رفتن من تنها شدم آخه مامان و بابا هم باهاشون رفتن منم رفتم خونه فاطی و کل قضیه ها رو گفتم اون جای هم دردی با من گفت منم بیام خونتون این نیما رو ببینم؟؟؟؟آخه خیلی جیگر به نظرمیرسه...دلم میخواست کلشو بکنم من موندم کجاش جیگره پسر به این بیخودی حالا سهندوبگی بی راه نگفتی اما این جونورو نمیدونم... شب رفتم خونه دیدم همه باز اونجان حالم گرفته شد سلام کردمو رفتم تو اتاقم یه لحظه چشم به گوشیم افتاد برداشت ودیدم حتی یکی یه بچه زنگم نزده برام کلی حالم گرفته شد...باز گذاشتمش سر جاش لباسامو عوض کردم و خواست از اتاق بیام بیرون که صدای اس ام اس آمد زودی برداشتم و خوندم نوشته بود سلام عزیزم چیکار میکنی؟؟؟؟شماره ناشناس بود منم بیخیال اس دادم شما؟؟؟؟؟اونم داد عزیزشما...منم دادم جدا؟؟؟؟؟؟داد صددرصد عزیزکم... منم دیگه جواب ندادم و رفتم پیش بقیه حالا جالب اینجاست امدم بیرون دیدم سهند گوشیش دستشه یه لحظه زد به سرم نکنه سهند داشته اس میداده اما اینا که شمارو نداشتن پس توهم زدم...پری هم هی با من از درس و مدرسه حرف میزد منم بایه حالت خاصی از مدل تابلوها گفتم پس فردا هم امتحان ادبیات دارم هیچی هم نخوندم که گفت آخی عزیزم ببخشید ما مزاحم شدیم نتونستی به درست برسی پاشو برو بخون مزاحم درس خوندنت نمیشیم منم ناز کردم که نه اختیار دارید و........صدای همه در آمد و خواهش کردن به درسم برسم منم خداخواسته رفتم تو اتاقم... اس ام اس امد بازم که ستاره کجا بودی؟؟؟؟همون شماره ناشناس اما ایندفعه میشناسمش چون میدونم سهنده خیلی خوش حال بود کم مونده بود ذوق مرگ بشم و تند تند قضیه اس ام اس رو واسه فاطی اس کردم که بهم اس داره میده قربون شرم و حیاش بشم من...اما اشتباهی واسه خودش فرستادم اونم زودی جواب داد ای ناقلا از کجافهمیدی منم؟؟؟گفتم آخه دیدم با گوشیت ور میری...گفت نگفتی بلا کجا بودی؟؟؟ها؟؟؟؟منم گفتم رفتم پیش دوستم و...گفت خب باشه دفعه بعد بی خبر جایی نرو نگران میشم اینو که داد قند تو دلم آب شد واااای که اگه میفهمیدید چه حالی شدم...منم فورا دادم چشم داد بی بلا عزیزم حالا هم بدو برو درست بخون که فردا باز نمیتونی درس بخونیا...منم با یه چشم دیگه خودمو عزیزتر کردم و همچین رفتم کتاب رو برداشتم خوندم که نفهمیدم کی خوابم برد صبح بیدار شدم سهند چندتا اس داده بود که چیکار میکنی؟؟؟؟؟ و خوابی یا بیدار؟؟؟؟و شب بخیر عزیزکم...منم تا خوندم اس دادم سلام صبح بخیر شرمنده دیشب نفهیدم کی خوابم برد.اما جواب نداد.رفتم آبی زدم صورتمو مامان که تو آشپزخانه بود و داشت ناهار و آماده میکردو دید پریدم تو آشپزخونه و گفتم سهند اینا کجان؟؟؟؟؟که یه صدایی از پشت سرم گفت رفتن خونه ببینن میدونید که همون خروس بی محل بود گفتم علیک سلام صبح شما هم بخیر ...چرا تو باهاشون نرفتی؟؟؟؟؟گفت من خونه خودمو انتخاب میکنم که فعلا وقت زیاده و سر فرصت میرم میببینم من با بی حوصلگی گفتم آها خیلی هم خوب و فهیدم سهند درگیر کاراشونه که جواب اس نداده... مامانم یه چشمی تو چشمم انداخت که نگو آخه خوشش نمیاد دهن به دهن پسرابشم... ادامه دارد...