علیرضا طلیسچی – قرار نبود
مرجع کد آهنگ : روزفان

دارم داغون میشم - بلیط خواب ابدی...!!!!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بلیط خواب ابدی...!!!!

تا ظهر بیشتر از 100تابچه زنگ و 20تا اس دادم به سهند اما جوابم نداد کلی حالم گرفته شد و داشتم دیوونه میشدم آخرشم رفتم تو حال و الکی کتابمو دست گرفته بودم و هی با خودم درگیر بودم که چرا سهند محلم نمیذاره اصلا چرا منی که اینقدر مغرور بودم و به هیچ پسری محل نمیدادم الان اینقدر راحت به سهند که تا چند روز قبل حتی کنارم نبود وابسته شد؟؟؟خدا آخه چرا؟؟؟اشکم در آمد و با دست خواستم اشکای که گوشه چشممه رو پاک کنم که چشمم به نیما افتاد که ماتش برده بود و چپ چپ نگام میکرد منم اخم کرد و نگاهئ انداختم رو کتاب و شروع کردم به درس خوندن که نیما امد کنارم نشست و گفت خیلی وقت بود اشکاتو ندیده بودم خیلی وقتا دلم واسه اشکات تنگ میشد و گاهی هم عذاب وجدان میگرفتم که اینقدر میزدمت و اذییتت میکردم...یادته اون روز که دعوامون شد انداختت تو استخرمون؟؟؟ اونقدر ترسیدم که نگو فکر کردم مردی بعد که سهند آوردت بیرون کلی ذوق کردم یادته برات بستنی خریدم و ازت قول گرفتیم به کسی چیزی نگی؟؟؟همش گریه میکردی و آروم نمیشدی سهند به زور ازت قول گرفت به مامان وبابات چیزی نگی اما من همش ترس داشتم که یه هو بری بگی و منم کتک بخورم یادته؟؟؟؟یادته اون روزی که بهت عروسک ندادم بازی کنی و تو هم به زور میخواستی از دستم برداری و منم زدمت؟؟؟تو هم دستمو گرفتی و محکم ازم دندون گرفتی و ول کن هم نبودی؟؟؟؟منم اونقدر داد زدم که مامانامون اومدن جدامون کردن؟؟؟؟جای دندونات خون آمد از دستم ببین ستاره هنوز جای دندونات رو دستم مونده من که آروم داشتم اشک میریختم نگاه کردم ببینم واقعا جای دندونام رو دستش مونده که دیدم بله و کلی خجالت کشیدم و گفتم ببخشید اون موقع بچه بودم حالیم نبود نیما هم خندیدوگفت فدای سرت...منم سکوت کردم و اونم هیچی نگفت و رفت سر جای خودش فکر کنم متوجه شده بود مامانم اگه میدید کنارم نشسته حساس میشد...

حدود ساعت2سهندو غلام وپری امدند به سلامتی خونه پسندیده بودند و قرار بود وسایل بخرن و بعدشم برن خونه خودشون همشون از خوشحالی داشتن ذوق مرگ میشدن  سهندو ندیدید چطوری ذوق میکرد دلم میخواست خفه اش کنم پسره نفهم اه اه اه با اون خنده هاش حالا خوبه نیما نه ناراحت بود نه خوشحال...

بعد از ناهار سهند اس داد عصر میای بیرون میخوام ببینمت منم دادم نه گفت چرا گفتم به همون دلیلی که صبح تا حالا جواب ندادی و ...گفت خب کار داشتم درک کن بعدشم جلو جمع عادی باش که کسی شک نکنه حالا عصر میای ببینمت یانه منم باز گفتم نه نه نه اونم نامردی نکرد و گفت به درک

یه هفته بعد که همه کاراشون  تموم شد رفتن خونه خودشون با اینکه سکوت خونه رو بیشتر دوست داشتم اما این سکوت ناگهانی حالمو گرفت منم امتحاناتم تموم شدو تابستونم شروع شدهر روز با فاطی میرفتیم بیرون و خوش بودیم اما همیشه از فاطی میپرسیدم چرا اینقدر آسون دل دادمو خیلی هم آسون از دستش دادم؟؟؟؟یه روز یه پسره از در خونه تا خونه فاطی و تا بازار و پارک و...افتاده بود دنبالم وای که دلم میخواست بکشمش پر رو اصلا محلش نمیدادیم اما باز میومد خلاصه آخرشم نزدیک خونه فاطی که شدیم فاطی زنگ زد داداشش امد سرکوچه تا باهم بریم خونشون وپسره هم شیشه ماشین داد بالا و رفت...

بعضی روزا که پری خونه ما بود و از بقیبه حرف میزد منم گوش میدادم که شاید خبری ازش بشنوم اما حرفاش در مورد سهندخیلی کوتاه بود منم دیگه به نشنیدن اسمش عادت کرده بود  نیما هم شنیدم کنکورش رو داده و ماشین خریده و منتظره نتیجه آزمون بیاد...

25 تیر بودشب که رفتم بخوابم سهند اس داد سلام گلم؟؟؟منم جواب ندادم و خوابیدم فرداش باز اس داد و خواست منو ببینه و به زور رضایت دادم تو پارک نزدیک خونه فاطی ببینمش اما گفتم نمیتونم زیاد بمونم...


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/30ساعت 3:7 عصر توسط | نظرات ( ) |